عنصر کافکایی
در این نقطه از پژوهش، از یک کشیش کاتولیک که پیشتر کشیش زندان بود دعوت کردم که وضعیت زندان ما را ارزیابی نموده و ببیند تا چه حد به واقعیت زندان نزدیک است، و نتیجه واقعا کافکایی بود. کشیش با هریک از زندانیها بطور فردی مصاحبه کرد، و من با شگفتی مشاهده کردم که نیمی از زندانیها خود را با شماره، به جای نام، معرفی کردند. بعد از صحبتی کوتاه، کشیش یک سوال اساسی را با زندانی مطرح میکرد: "پسرم، برای بیرون آمدن از اینجا چکار داری میکنی؟" هنگامی که زندانیها با سردرگمی پاسخ میدادند، وی توضیح میداد که تنها راه بیرون آمدن از زندان، کمک گرفتن از یک وکیل است. او سپس داوطلب شد که اگر آنها مایل باشند با پدرومادرهای آنها تماس بگیرد تا از خدمات حقوقی استفاده کنند و برخی از زندانیها این پیشنهاد وی را پذیرفتند.
بازدید کشیش مرز میان واقعیت و نقشپذیری را بیشتر مخدوش کرد. در زندگی روزمره این مرد یک کشیش واقعی بود، ولی آموخته بود که یک نقش کلیشه و از پیش تعیین شده را خیلی خوب بازی کند – یک جور خاصی حرف بزند و دستهایش را به شیوه خاصی به هم بچسباند – که به نظر میرسید بیشتر شبیه یک کشیش در یک فیلم سینمایی است تا یک کشیش واقعی، و از این رو احساس تردید همه ما را درباره اینکه نقش ما کجا تمام میشود و هویت واقعیمان کجا آغازمیگردد، افزایش داد.
شماره 819
تنها زندانییی که نمیخواست با کشیش صحبت کند، زندانی شماره ۸۱۹ بود که احساس بیماری میکرد، از غذاخوردن سرباز میزد و میخواست که به جای کشیش، یک پزشک ببیند. او بالاخره راضی شد که از سلول خود بیرون بیاید و با کشیش و سرپرست زندان صحبت کند تا ببینیم به چه جور دکتری نیاز دارد. در ضمن صحبت با ما، تعادلش را از دست داد و شروع کرد دیوانهوار گریهکردن، درست مثل دو پسر دیگری که پیشتر آزاد کرده بودیم. من زنجیر را از پایش باز کردم، کلاه را از سرش برداشتم، و به او گفتم که برود در اتاقی که جنب حیاط زندان بود استراحت کند. به او گفتم که برایش غذا میآورم و پس از آن او را نزد پزشک خواهم برد.
هنگامی که مشغول اینکار بودم، یکی از زندانبانها زندانیهای دیگر را به صف کرده و آنها را مجبور کرده بود شعار بدهند:" شماره ۸۱۹ زندانی بدی است. بخاطر کاری که زندانی شماره ۸۱۹ کرده سلول من به هم ریخته، جناب افسر زندان." آنها این جملهها را همصدا بیش از ده بار فریاد زدند.
به محض اینکه متوجه شدم که شماره ۸۱۹ میتواند شعارها را بشنود، بسرعت بداخل اتاقی که او را گذاشته بودم رفتم، و در آنجا یافتم پسربچهای را یافتم که با هقهق غیرقابل کنترلی میگریست در حالیکه صدای همقطاران زندانیاش از پشت دیوار شنیده میشد که فریاد میزدند او زندانی بدی است. صدای فریاد زندانیها دیگر مثل روز اول سرخوش و نامرتب نبود. اکنون مشخصهی این صدا فرمانبری وهمگونی مطلق بود، انگار که یک صدای واحد میگفت که "شماره ۸۱۹ بد است."
من به او پیشنهاد کردم که آنجا را ترک کنیم، ولی او راضی نشد. او در ضمن گریهاش به من گفت که نمیتواند آنجا را ترک کند زیرا دیگران به او برچسب زندانی بد زدهاند. با اینکه احساس بیماری داشت، میخواست که برگردد و ثابت کند که زندانی بدی نیست.
در این لحظه من گفتم:"گوش کن، تو شماره ۸۱۹ نیستی. تو ]اسمش را گفتم[ هستی، و من هم دکتر زیمباردو هستم. من یک روانشناس هستم، نه سرپرست زندان، و این هم یه زندان واقعی نیست. این فقط یک آزمایشه، و اونها هم دانشجو هستن، نه زندانی، درست مثل خودت. بیا بریم."
ناگهان گریهاش قطع شد، مثل بچه کوچکی که از یک کابوس بیدار شده نگاهی به من انداخت و جواب داد: "باشه، بریم."
کمیته بخشودگی مشروط
روز بعد، همه زندانیهایی که فکر میکردند دلایل احتمالی برای عفو مشروط آنها وجود دارد، به هم زنجیر شده و یکییکی در مقابل کمیته بخشودگی مشروط قرار گرفتند. کمیته بطور عمده از کسانی تشکیل میشد که نسبت به زندانیها غریبه بودند (منشیهای دانشکده و دانشجویان دوره کارشناسی ارشد) و ریاست آن را مشاورارشد زندان ما به عهده داشت.
چند نکته قابل توجه در ضمن کار کمیته اتفاق افتاد. یک، هنگامی که ما از زندانیها پرسیدیم که اگر بخواهیم آنها را بطور مشروط ببخشیم، آیا مایل هستند که پولی را که تا آن زمان بدست آورده بودند به عنوان جریمه بدهند یا نه، بیشتر آنها گفتند بله. سپس، هنگامی که ما همه درخواستها را شنیدیم و به زندانیها گفتیم که به سلولهایشان بازگردند تا ما به درخواستهای بخشودگی مشروط آنها رسیدگی کنیم، همه زندانیها اطاعت کردند، گرچه میتوانستند به جای جلب موافقت ما با بخشودگی، براحتی آزمایش را ترک کنند. چرا آنها اطاعت کردند؟ زیرا احساس میکردند برای مقاومت ناتوان هستند. درک آنها از واقعیت دگرگون شده بود، و آنها دیگر زندانی بودن را به عنوان یک آزمایش نمیدیدند. در این زندان روانشناسی که ما ساخته بودیم، تنها مسئولین زندان این قدرت را داشتند که به آنها بخشودگی بدهند.
درطول رسیدگی به درخواستهای بخشودگی، همچنین شاهد دگردیسی غیرمنتظرهی مشاور زندانمان بودیم که نقش رئیس کمیته بخشودگی مشروط را ایفا میکرد. او واقعا تبدیل شده بود به منفورترین مسئول خودکامهای که میتوان تصور کرد، بطوریکه هنگامی که این ماجرا پایان یافت او خودش هم از اینکه تبدیل به چه کسی شده بود حالش به هم میخورد – کسی که درخواستهای سالانهی او را برای بخشودگی مشروط در طول ۱۶ سالی که او زندانی بود، هر ساله رد کرده و او را عذاب داده بود.
انواع زندانبانها
تا روز پنجم، یک رابطه جدیدی میان زندانیها و زندانبانان شکل گرفت. زندانبانها اکنون راحتتر شغل خود را ایفا میکردند - شغلی که گاهی کسالت بار و گاه جالب بود.
زندانبانها سه دسته بودند. دسته اول، سختگیر ولی باانصاف بودند و مقررات زندان را رعایت میکردند. دسته دوم، "آدمهای خوبی" بودند که اندکی به زندانیها لطف میکردند و هرگز زندانیها را مجازات نمیکردند. و بالاخره، حدود یک سوم از زندانبانها خصمانه، خودسر و در اختراع شیوههای تحقیر زندانیها خلاق بودند. این زندانبانها به نظر میرسید که کاملا از قدرتی که در دست داشتند لذت میبردند، اما هیچیک از تستهای سنجش شخصیت 1 که ما پیش ازشروع آزمایش انجام داده بودیم، این رفتار را پیشبینی نکرده بود. تنها ربطی که میان شخصیت فرد و رفتار وی در زندان کشف شد این بود که زندانیهایی که به میزان زیادی اقتدارشخصی 2 از خود نشان داده بودند، محیط مقتدر زندان را بیشتر از دیگر زندانیها تحمل کردند.
1 personality tests
2 authoritarianism
DISCUSSION
در سال ۲۰۰۳ سربازان امریکایی در ابوقریب، در ۲۰ مایلی غرب بغداد، به آزار زندانیهای عراقی پرداخته و کیسهای روی سر آنها کشیده و آنها را از نظر جنسی تحقیر کردند در حالیکه زندانبانها میخندیدند و عکس میگرفتند. آیا این آزار چگونه با آنچه که در آزمایش زندان استانفورد رخ داد، شباهت یا تفاوت دارد؟
JOHN WAYNE
زندانیها به قلدرترین و بیرحمترین زندانبان در پژوهش ما لقب "جان وین" 1 داده بودند. بعدها، دریافتیم که بدنامترین زندانبان در یکی از زندانهای نازیها نزدیک بوخنوالد 2 لقب "تام میکس" 3 گرفته بود که جان وین یک نسل پیش بود – و این بخاطر نمای مردانهی گاوچران «غرب وحشی» وی در آزار زندانیان دربند بود.
جان وین"های ما از کجا یاد گرفته بودند که چنین زندانبانهایی شوند؟ چگونه او و دیگران توانستند با این آمادگی در این نقش جای گیرند؟ چگونه مردانی باهوش، از نظر روانی سالم، و «معمولی» به این سرعت مرتکب چنین شرارتهایی میشوند؟
1 John Wayne
2 Buchenwald
3 Tom Mix
روشهای زندانیها برای تحمل کردن زندان
زندانیها با احساسهای استیصال و ناتوانی به روشهای متنوعی کنار میآمدند. ابتدا، برخی زندانیهای شوریدند یا با زندانبانها دعوا کردند. چهار زندانی با روانپریشی شدید 1 به عنوان یک راه فرار از وضعیت واکنش نشان دادند. یک زندانی پس از آنکه دریافت که با درخواست بخشودگی مشروط وی موافقت نشده است، علائم بیماری جسمی-روانی کهیر در روی پوستش ظاهر شد. دیگران تلاش کردند که با زندانی خوب بودن و انجام هرچه که زندانبان ازآنها میخواست، با وضعیت کنار بیایند. یکی از آنها حتی به خاطر رفتار نظامی مانند خویش در اجرای دستورها لقب "گروهبان" گرفته بود.
در پایان این پژوهش، زندانیها در هم ریخته 2 بودند، هم از نظر جمعی و هم از نظر فردی. دیگر اثری از اتحاد جمعی دیده نمیشد؛ بلکه یک دسته افراد ایزولهای بودند که با هم بسر میبردند، و بیشتر به اسیران جنگی یا مریضهای تیمارستان شباهت داشتند. نگبهانها کنترل کامل زندان را بدست آورده، و امر به اطاعت کورکورانه همهی زندانیها میدادند.
1 emotional break down
2 disintegrated
آخرین حرکت شورشی
ما شاهد یک صحنه پایانی شورش بودیم. زندانی شماره ۴۱۶ که رزرو بود بتازگی پذیرفته شده بود. برخلاف زندانیهای دیگر که شاهد اوجگیری تدریجی آزار و اذیت بودند، این زندانی در هنگام ورود خیلی وحشت کرد. زندانیهای "قدیمی" به او گفتند که ترک کردن غیرممکن است، و گفتند که آنجا یک زندانی واقعی است.
برخورد زندانی شماره ۴۱۶ با این وضعیت به اینگونه بود که اعتصاب غذا کرد که به زور آزادیاش را بگیرد. پس از چندین تلاش ناموفق برای وادار کردن شماره ۴۱۶ به غذا خوردن، زندانبانها او را به مدت سه ساعت در زندان انفرادی انداختند، با وجود اینکه مقررات خود آنها این بود که حداکثر زمان برای انفرادی یک ساعت است. با وجود این، شماره ۴۱۶ مقاومت کرد.
در این هنگام شماره ۴۱۶ باید در نظر زندانیهای دیگر یک قهرمان بشمار میآمد. ولی در عوض، دیگران او را به عنوان یک آشوبگر دیدند. سرزندانبان سپس از این احساس سوءاستفاده نموده و به زندانیان گزینه داد. اگر همه زندانیهای دیگر از داشتن پتو صرفنظر میکردند، میتوانستند شماره ۴۱۶ را از انفرادی بیرون آورند، یا اینکه میتوانستند شماره ۴۱۶ را بگذارند تمام شب در انفرادی بماند.
فکر میکنید آنها کدام گزینه را انتخاب کردند؟ گزینهی بیشتر آنها نگهداشتن پتویشان بود و اینکه بگذارند زندانی همبند آنها تمام شب در انفرادی رنج بکشد. (ما بعد مداخله کرده و شماره ۴۱۶ را به سلولش بازگرداندیم.)
پایانی بر آزمایش
در شب پنجم، برخی از پدرومادرهای ملاقات کننده از من خواستند که با یک وکیل تماس بگیرم که پسرهایشان را از زندان آزاد کند. آنها گفتند که یک کشیش کاتولیک با آنها تماس گرفته و گفته است که اگر آنها میخواهند پسرشان با ضمانت آزاد شود، باید یک وکیل بگیرند یا وکیل تسخیری داشته باشند. من طبق خواسته آنها با وکیل تماس گرفتم، و او روز بعد با یک سری پرسشهای استاندارد حقوقی آمد تا با زندانیها مصاحبه کند، با اینکه او نیز میدانست که این فقط یک آزمایش است.
در این زمان آشکار شده بود که ما باید به این آزمایش پایان دهیم. ما وضعیت فوقالعاده قدرتمندی ساخته بودیم – وضعیتی که در آن زندانیها در خود فرو رفته و رفتارهای بیمارگونه داشتند، و برخی زندانبانها در آن به شیوههای سادیستی رفتار میکردند. حتی زندانبانهای "خوب" احساس میکردند که از مداخله ناتوان هستند، و هیچیک از زندانبانها در طول روند این آزمایش استعفا نداد. در واقع، باید خاطرنشان ساخت که هیچیک از زندانبانها هیچوقت دیر سرکار خود حاضر نشد، زودتر از موقع نرفت، به دلیل بیماری غیبت نداشت، و درخواست اضافه حقوق برای ساعت کار اضافی که انجام داده بود نکرد.
من این آزمایش را به دو دلیل برای همیشه پایان دادم. یک، ما از طریق ضبط ویدئویی دریافتیم که زندانبانها آزار زندانیها را در نیمه شب افزایش میدادند چون که فکرمیکردند هیچ پژوهشگری آنها را نمیبیند و آزمایش "تعطیل" شده است. کسل شدن آنها باعث شده بود که آنها زندانیان را بیشتر با شیوههای پورنو و تحقیرآمیز اذیت و آزار کنند.
دلیل دوم این بود که کریستینا ماسلاک 1 که اخیرا از استانفورد درجه دکترا دریافت کرده بود و به منظور انجام مصاحبه با زندانبانها و زندانیان بدانجا دعوت شده بود، هنگامی که زندانیها را دید که در هنگام رفتن به مستراح کیسهای روی سرشان کشیده شده، پاهایشان به هم زنجیر شده، و دستهایشان روی شانه یکدیگر است، بشدت اعتراض کرد. او که بشدت عصبانی شده بود، گفت "این کاری که شما با این پسرها میکنین وحشتناکه!" از میان بیش از ۵۰ نفر کسانی که از بیرون آمده بودند که زندان ما را ببینند، این زن تنها کسی بود که درباره اخلاقی بودن آن پرسش نمود. اما هنگامی که او با قدرت این وضعیت مقابله کرد، آشکار شد که این پژوهش باید پایان یابد.
و به این ترتیب، تنها پس از شش روز، طرح دوهفتهای تشابهسازی زندان ما تعطیل شد.
1 Christina Maslach
در آخرین روز، ما یک سری جلسههای رودررویی گذاشتیم، ابتدا با همه زندانبانها، سپس با همه زندانیها (که آنهایی را هم که زودتر آزاد شده بودند در برمیگرفت)، و دستآخر همه زندانبانها، زندانیها و دستاندرکاران پژوهش با همدیگر. ما اینکار را به این منظور انجام دادیم که احساسات همه را رو و آشکار سازیم، و آنچه را که در دیگران و خودمان مشاهده کرده بودیم بازگو کنیم و تجربههایی را که برای هریک از ما بسیار عمیق بود با هم درمیان بگذاریم.
ما همچنین تلاش کردیم که از این فرصت برای بازآموزی اخلاقی از طریق به بحث گذاردن اختلافهایی که به خاطر این شبیهسازی و رفتارهای ما بروز کرده بود، استفاده کنیم. بطور نمونه، ما گزینههای اخلاقی دیگر را که برای ما امکانپذیر بود بررسی کردیم که بتوانیم در موقعیتهای واقعی که در زندگی پیش میآید با آمادگی بیشتری رفتار اخلاقی داشته باشیم و از موقعیتهایی که افراد عادی را به کسانی که به خواست خود مرتکب جرم یا قربانی شرّ میشوند، پرهیزجسته یا با آن مخالفت کنیم.
DISCUSSION
در جلسههای رودررویی، همه زندانیها خوشحال بودند که آزمایش به پایان رسیده، ولی بیشتر زندانبانها ناراحت بودند که آزمایش پیش از موقع خاتمه یافته است. شما فکر میکنید که چرا زندانبانها چنین واکنشی داشتند؟
دو ماه پس از پژوهش، زندانی شماره ۴۱۶ که برای چند ساعت به سلول انفرادی فرستاده شد و میتوانست نقش قهرمان داشته باشد، چنین نوشت:
من احساس میکردم که دارم هویت خودم را از دست میدهم، فردی که من او را کلی 1 میخواندم، شخصی که مرا در این مکان قرار داد، شخصی که داوطلب شد که به این زندان برود – زیرا دیگر این برای من یک زندان بود؛ هنوز هم برای من زندان است. من آن را یک آزمایش یا شبیهسازی بشمار نمیآورم زیرا آنجا زندانی بود که به جای حکومت توسط روانشناسها اداره میشد. من احساس میکردم که آن هویت، شخصی که تصمیم گرفته بود که به زندان برود از من دور بود – با من فاصله داشت تا جایی که دیگر من او نبودم، من ۴۱۶ بودم. من واقعا شمارهام بودم."
این واکنش را مقایسه کنید با واکنش زندانیای که از زندان اوهایو پس از گذراندن دورهای غیرانسانی در زندان انفرادی برای من نوشت :
من اخیرا از سلول انفرادی که به مدت سی و هفت ماه در آن زندانی بودم آزاد شدم. سیستم سکوت بر من اعمال شد و من حتی اگر با مردی که در سلول بغلی بود نجوا میکردم، زندانبانها مرا کتک میزدند، اسپری شیمیایی به صورتم پاشیده میشد، با چماق مرا میزدند، لگدم میزدند، و مرا لخت درون سلولی میانداختند که باید روی کف سیمانی آن بدون تخت و تشک و پتو میخوابیدم و در آن اثری از دستشویی و حتی مستراح نبود ... میدانم که دزدها باید تنبیه شوند، و من حتی دزدی کردن را توجیه نمیکنم گرچه خودم دزد هستم. ولی دیگر فکر نمیکنم که وقتی آزاد شوم دزدی کنم. نه، من بازپروری هم نشدهام. موضوع اینست که من دیگر به فکر دزدی و پولدار شدن نیستم. حالا دیگر فقط به فکر کشتن هستم – کشتن آن کسانی که مرا کتک زدهاند و با من مثل سگ رفتار کردند. من امیدوارم و دعا میکنم به خاطر روح خودم و زندگی و آزادی آیندهام که بتوانم بر این تلخی و نفرتی که روح مرا هر روز میخورد، غلبه کنم. ولی میدانم که غلبه بر آن آسان نیست."
1 Clay
توقف آزمایش در ۲۰ آگوست ۱۹۷۱
پژوهش ما در روز ۲۰ آگوست ۱۹۷۱ متوقف شد. روز بعد، واقعه فرار از زندان سن کوئنتین 1 رخ داد. زندانیهای مرکز بیشینه سازگارسازی 2 توسط جورج جکسون 3 یکی از برداران سولیداد 4 (۲) که یک اسلحه قاچاقی وارد زندان کرده بود، از سلولهای خویش رها شدند. در این جریان، چند زندانبان زندان و خبرچین شکنجه شده و به قتل رسیدند، ولی رهبر شورشیها در هنگامی که از دیوارهای ده متری زندان داشت بالا میرفت مورد شلیک گلوله قرار گرفت وجریان فرار متوقف شد.
کمتر از یک ماه پس از آن، زندانها دوباره خبرساز شدند و شورشی در زندان اتیکا 5 در نیویورک رخ داد. پس از چند هفته مذاکره با زندانیهایی که زندانبانها را به گروگان گرفته بودند و خواستار حقوق انسانی اولیه خویش بودند، نلسون راکفلر 6 فرماندار نیویورک دستور داد که گارد ملی با تمام قوا زندان بازپس گرفته شود. به خاطر این تصمیم نادرست تعداد زیادی از زندانبانها و زندانیان کشته و مجروح شدند.
یکی از خواستههای اصلی زندانیها در اتیکا این بود که با آنها مثل انسان رفتار شود. پس از مشاهده این شبه زندانمان برای مدت تنها شش روز، ما توانستیم درک کنیم که چگونه زندان روح انسانها را میگیرد، و آنها را تبدیل به شیء میکند یا حس بیامیدی را در آنها میکارد. و در مورد زندانبانها دریافتیم که چگونه افراد عادی میتوانند براحتی از دکتر جَکیل خوب تبدیل به آقای هاید (۳) بدجنس شوند.
1 San Quentin
2 Maximum Adjustment Center
3 George Jackson
4 Soledad Brothers
5 Attica
6 Nelson Rockefeller
اکنون پرسش این است که ما چگونه نهادهای اجتماعیمان را تغییر دهیم که ارزشهای انسانی را ارتقاء دهد، نه اینکه نابود سازد. متاسفانه در دهههای پس از این آزمایش، شرایط زندان و مراکز بازپروری در ایالات متحده امریکا بیشتر در جهت مجازات و تخریب شخصیت پیش رفته است. بدترشدن شرایط حاصل سیاسی کردن روند بازپروری است، سیاستمداران هم در مسابقهای برای مقابلهی سرسختانه با جرایم از هم پیشی میگیرند، و نرخ بالای دستگیریها و محکومیتهای سیاهپوستان و مکزیکیها در مقایسه با نسبت جمعیتی آنها در جامعه نشانگر تبعیض نژادی در این زمینه است. رسانهها هم به رشد مساله کمک کرده و با آنکه آمار نشانگر کاهش نرخ جرمهای خشونتبار است، باعث ایجاد ترس فزاینده از اینگونه جرمها هستند.
اکنون تعداد امریکاییها در زندان بیشتر از هر زمان دیگری است. بر اساس پژوهش وزارت دادگستری، تعداد امریکاییهای زندانی به بیش از دوبرابر در طول دههی گذشته افزایش یافته است، و در سال ۲۰۰۵ بیش از ۲ میلیون نفر در بازداشتگاه یا زندان بودهاند. برای آگاهی بیشتر دربارهی زندانها، آزمایش زندان استانفورد، و پژوهشهای موازی و آزارهای اخیر زندانیان عراقی، لطفا به منبعشناسی در پایین این صفحه یا به صفحهی لینکهای مربوطه مراجعه کنید.
BIBLIOGRAPHY
Zimbardo, P. G. (2007). The Lucifer Effect: Understanding how good people turn evil. New York: Random House. [See also LuciferEffect.com]
Schwartz, J. (May 6, 2004). Simulated prison in '71 showed a fine line between "normal" and "monster." New York Times, p. A20.
Zimbardo, P. G. (2004). A situationist perspective on the psychology of evil: Understanding how good people are transformed into perpetrators (pp. 21-50). In A. G. Miller (Ed.), The social psychology of good and evil. New York: Guilford Press.
Zimbardo, P. G., Maslach, C., & Haney, C. (2000). Reflections on the Stanford Prison Experiment: Genesis, transformations, consequences. In T. Blass (Ed.), Obedience to authority: Current Perspectives on the Milgram paradigm (pp. 193-237). Mahwah, NJ: Erlbaum.
Haney, C., & Zimbardo, P. G. (1998). The past and future of U.S. prison policy: Twenty-five years after the Stanford Prison Experiment. American Psychologist, 53, 709-727.
Zimbardo, P. G., Haney, C., Banks, W. C., & Jaffe, D. (1973, April 8). The mind is a formidable jailer: A Pirandellian prison. The New York Times Magazine, Section 6, 36, ff.
Haney, C., Banks, W. C., & Zimbardo, P. G. (1973). Interpersonal dynamics in a simulated prison. International Journal of Criminology and Penology, 1, 69-97.
Zimbardo, P. G. (1971). The power and pathology of imprisonment. Congressional Record. (Serial No. 15, October 25, 1971). Hearings before Subcommittee No. 3, of the Committee on the Judiciary, House of Representatives, 92nd Congress, First Session on Corrections, Part II, Prisons, Prison Reform and Prisoners' Rights: California.Washington, DC: U.S. Government Printing Office.